به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ طالبزاده که دانشآموخته دانشگاه کلمبیا بود پس از انقلاب اسلامی تحت تاثیر شخصیت امام خمینی به ایران آمد و در سالهای اولیه انقلاب با همکاری با رسانههای انگلیسی زبان خارحی نقش موثری در مخابره اخبار مرتبط به خارج داشت. در ادامه همکاری با شهید آوینی و ابراهیم حاتمیکیا و فیلمبرداری برای روایت فتح در جزیره مجنون شیمیایی شد، بعدها سیدمرتضی برای مستند خنجر و شقایق او را راهی بوسنی و هرزگوین میکند.
حاج نادر از جمله افرادی است نزدیکی برادرانه ای با شهید«سیدمرتضی آوینی» داشته که این رابطه در جریان ساخت مجموعه «خنجر و شقایق» به اوج خود رسید. سید مرتضی آوینی آخرین سال حیات خود را به نبردی مظلومانه برای پخش مجموعه خنجر و شقایق از صدا و سیما گذراند و از تمامی آبرو و حیثیت خود برای انتشار کامل ساخته آقای طالب زاده مایه گذاشت. مدتها فعالیت در حوزه فرهنگی و بینالمللی، از بنیاد سینمایی فارابی، حوزه هنری و … تا جشنواره مردمی فیلم عمار، سازمان اوج، شبکه افق، کنفرانس افقنو و تربیت دهها نیرو در حوزههای مستندسازی، عدالتخواهی، برنامهسازی و بینالملل کارنامهای نادر از طالبزاده بجای گذاشته است.
سالها تحقیق و پژوهش در حوزههای مستند و سینمایی و آشنایی کامل با سینمای کلاسیک ایتالیا، فرانسه و هالیوود حوزه دیگر فعالیت اوست. مصاحبه با مصطفی عقاد در حضور سیدشهیدان اهل قلم تنها یکی از مواردی است که فیلم آن هنوز موجود است. از قشرهای خاکستری تا جریانهای جوانُ مومن و انقلابی و نیز لیبرالها مخاطبین برنامه “راز” بودند در نیمه دوم دهه ۸۰ پخش میشد و در ادامه جای خود را به “عصر”داد. برنامههای ثریا و جهانآرا را امروز میتوان ادامه همان مسیر دانست. در عالم هنر اما از مجید مجیدی و حاتمکیا و دهنمکی و ابولقالسم طالبی تا داریوش ارجمند و رضامیرکریمی و مسعود کیمیایی برای او احترام ویژهای قائلند. تاثیرگذاری طالبزاده موجب شد بویژه طی سالهای اخیر حملات ناجوانمردانهای به شخصیت او شود.
در ادامه دلنوشته ای از وحید جلیلی را به مناسبت سالگرد مرحوم نادرطالب زاده می خوانید: یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش؛ خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … ، و بیاورند اگر دارند مشابهش را.
فرنگیها میگویند جنتلمن، ما میگوییم آدم حسابی، معتمد، مطمئن، عبدالله، خداداد. هدیهی خدا بود انگار. هر که داشتش جا داشت فخرش را بفروشد، فخر او را که فخرفروش نبود با همهی افتخاراتش.
«حال خوبی داشت»، مهمترین جملهای که میتوانستی از او دربارهی کسی بشنوی، و حالا میشود دربارهی خودش این را گفت. حال خوب؛ معیار تحسینش همین بود همیشه. و چه حالی پیدا کرده بود از پس گذشتهای که رهایش کرده بود به شوق آخرالزمان، زمانی موازی، جهانی دیگر.
معلوم بود اول مقلبالقلوب و الابصار شسته دل و دیدهاش را با آبی آسمانی؛ این را چشمهایش میگفت. و از بهمن 57 به عنایت حضرت محولالاحوال به جهان دیگر پا گذاشته بود. و چه بود انقلاب اگر عبور از جهل به عقل، از ظلمت به نور، از دنیا به آخرت نبود؟
شمهای را علی موذنی روایت کرده در رمان ارتباط ایرانی. « – خواندهای آن رمان را؟ + بله سالها پیش. – قصهی منه.» لحظهای سکوت، و شلیک خنده. یکی یکی صحنههایش یادم میآمد و میخندیدیم دوباره با هم. چرا حدس نزده بودم همان اول؟ رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالبزاده. داستانی که پا در واقعیت گذاشته بود، و نه واقعیتی که بپیوند به قصهها. و چه خوب که خیال نبود و خواب و سراب؛ حقیقتی بود و هست کنارمان.
حالش خوب بود همیشه. در خوزستان 1365 باشد یا گراژده 1992 یا فتنهی 88. سیر نمیشد لبخند از روی ماهش، مولایش گفت «بشره فی وجهه»؛ نادر طالبزاده صاحب عمیقترین لبخند به غربزدهها در ایران معاصر.
سینماییها وقتی سر میچرخاندند در میان خودشان عاقبت هم کسی را نمییافتند برای دیالوگ با نمایندهی هالیوود مدرن، بهتر از دبیر جشنوارهی عمار، و میپذیرفت با بزرگواری و لبخند؛ که مدرک کلمبیا یونیورسیتی و شاگردی استفان شارف را نکشید هیچ وقت به رخ آنها که به رخ میکشند رخ به رخ شدن با اکتوری در کن یا اکتریسی در ونیز، پشت توالتی یا روی کارپتی.
طالبزاده پوزخند خمینی بود به تقیزادهها از فرق سر تا ناخن پایشان، قصیدهی بلند انقلاب اسلامی بود در هجو غربزدگی، صدها بار حیرتزده برابری نمیکنند با بند یکی از کفشهایی که قدم زده بود از هارلم تا شلمچه، از منهتن تا اربعین.
طالبزاده را نه فقط در کنار اولیور استون یا در گفتوگو با الکساندر دوگین یا در کلاس استفان شارف یا در بحث با مصطفی عقّاد یا حتی در رفاقت با موجود ممتاز و آسمانی دیگری به نام سید مرتضی آوینی، که در خلوتش با خدا باید دید. هوادار کت استیونس به عشق جعفر طیار رسیده بود، با هجرت. دوستانش میدانند که چه قدر دوست داشت سورهی زلزال را، والعادیات را، نصر را، و توحید را، سبحانالله، و الحمدالله، و لا اله الّا الله و الله اکبر. و باید نیمهشبهای سرد بیماری دیده باشیاش در قنوتهای گرم. وضویش دست شستن بود از اعترافات سهمگین قاضی به مصادرهی اشتباهی. زندگیاش نماز بود؛ نماز عصر، نماز راز، نماز بشارت، نماز شقایق، نماز ساعت، نماز افق، نماز عمار، و نماز جعفر طیار.
یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد تا صبح از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش. خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … .
«فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»
گزارش از هادی هدایت زاده